شهادت همان اندازه که آدمها را زنده نگه میدارد، آنها رادر ذهنها ایستا و فیکس میکند. مرتضی آوینی نیز متفکر زندهای است که در یک زمان ثابت نگاه داشته شده است. طنز روزگار است که یکی از پویاترین جوانان عصر خمینی که همیشه درحال آموختن و تجربه کردن بود و در نتیجه مرتب در حال تحول، اینگونه در یک قاب عکس منجمدشود. عکسی که یک روز قبل از کشته شدن، دست به سینه با پیراهن جین و کت خاکی رنگ و ریش و موهای بلند و نیازمند به سلمانی و لبخند پرغرورش، انگار آگاهانه برای پس از شهادت،گرفته بود.
من مرتضی آوینی را از اواخر دوران راهنمایی و از مجلهی سوره کشف کردم و چند سال طول کشید تا فهمیدم او سازندهی مستندهای شب جمعهی روایت فتح است. آن سالها تقریباً تمام مجلهها را میخواندم و به شدت شیفتهی فیلم و سینِما بودم و سوره را همدر ابتدا بخاطر مطالب سینماییش کشف کردم -و البته طراحی گرافیک و تایپوگرافی زیبایش در زمان مدیریت هنری رضا عابدینی- ولی کمکم به مطالب دیگرش نیز علاقمند شدم. هرچند که چندان از مطالب تئوریک و فلسفیاش سر در نمیآوردم و هرچند میدیدم چقدر منتقد تفکر راستگرای حاکم بر فضای آن سالها بود، باز هم میخواندمش. خوب یادم هست سرمقالهی تند آوینی را بر سیاستهای فرهنگی وزیر ارشاد وقت، سید محمد خاتمی، و مطالبی که در نقد تفکر عبدالکریم سروش و کیهان فرهنگی و مجلهی کیان منتشر میکرد. اما زیاد سر در نمیآوردم دعوا بر سر چیست و مطالب سینماییاش برایم از هم مهمتر بود. (مسعود فراستی و سینِمای هیچکاک و خیلی افراد و چیزهای دیگر را از آنجا شناختم که موجب شد در سالهای پس از آن هم دنبالشان کنم.)

اما در سالهای آخر دبیرستان متوجه شدم که آوینی و سوره بجز اختلاف نظرهایی که با انقلابیان راستگرا از یک طرف و ضدانقلاب چپ و راست از طرف دیگر داشتند، یک گروه منتقد سرسخت تازه هم از میان انقلابیان تندرو پیدا کرده که آوینی را متهم به انحراف و خیانت و بریدن از اصول اسلام و انقلاب میکردند. این در اوج سالهایی بود که روزنامهی کیهان به مدیریت مهدی نصیری با محوریت موضوع تهاجم فرهنگی، بحثهایی را در این باره به راه انداخته بود و با حملههای تند به افکار -و البته زندگی شخصی- نویسندگان منتقد یا مخالف انقلاب اسلامی جوی سنگین ایجاد کرده بود. آوینی این روش نقد را برخاسته از گرایشهای سیاسی گردانندگان کیهان میدانست و از آن فاصله میگرفت (سرمقالهی خرداد ۱۳۷۱). او در مصاحبهای با مهدی نصیری، مدیرمسوول و سردبیر وقت کیهان، در آذر ۱۳۷۰ -در بخشی که به نام «آزادی قلم» در سوره راه انداخته بود و از افراد گوناگون با نگرشهای متفاوت نظر میگرفت- به وضوح روش کیهان را سطحی و روزمره و دارای اثر عکس و نقض غرض ارزیابی میکرد.
همین نگرش سیاسی و سطحی منجر به نقدهای تند کیهانیان بر توجه آوینی و سوره به سینمای آمریکا، نگاه فرامحلیاش به نوع مسلمانی مبارزان مقاومت بوسنی، و جمعی از نویسندگان و هنرمندان نه چندان حزباللهیای بود که در سوره جمع کرده بود. برای من جالب بود که آوینی چطور در محافل ادبی و دانشگاهی به عنوان یک حزبالهی تندرو طرد میشد و همزمان در محافل حزبالهی او را از دایرهی خودیها کمکم بیرون میگذاشتند. این موقعیت نشانهی استقلال رأی و پرهیزش از سیاستورزی جناحی بود و از او شخصیتی بسیار جذاب در ذهن من میساخت.
در بیست و یکم فروردین، وقتی به شدت درگیر آماده شدن برای کنکور علوم انسانی بودم، با خبر شهادت مرتضی آوینی از خواب عصرگاهی بیدار شدم. این خبر تا عمق وجودم را لرزاند. بدون اینکه آوینی را هرگز از نزدیک دیده باشم، حس کردم یکی از عزیزترین آدمهای زندگیام را از دست دادهام. جوری که فردا یا پس فردایش برای مراسم تشییع پیکرش از حوزهی هنری تا بهشت زهرا رفتم و تا سالها بعد هم که در ایران بودم مرتب بر سر مزارش میرفتم. آوینی برای من از همان زمان به برادر بزرگتری تبدیل شد که در زمان حیاتش هرگز او را ندیده بودم و دلم میخواست هرچه میتوانم دربارهاش بیشتر بدانم و مسیر زندگیاش را بشناسم. مثل یک مرید عاشق، همه جا در داخل و خارج از ایران دنبال نشانههای او میگشتم. هرکس تکهای از پازل شخصیت او را به دستم میداد و سالها طول کشید که توانستم یک تصویر کلی از او به دست بیاورم.
یکی دو سال پیش از بازگشتم به ایران، و پس از سفرها و مطالعات تازهای که مرا به درکی تازه از اهمیت انقلاب اسلامی ایران رسانده بود، حس کردم که این تصویر کلی دیگر شکل گرفته است. مطلبی در وبلاگم با عنوان «سه مرتضی آوینی» نوشتم و در آن برداشتم را از مسیر فکری و عملی سید مرتضی آوینی به اختصار شرح دادم.
به زعم من مهمترین ویژگی شخصیتی آوینی، تفکر، پرهیز از سطحها و ظاهرها، عدالتخواهی و مردمگرایی، و در عین حال زندگی بر اساس احساسات قلبی است. زندگی او را میشود به سه دورهی پیش از کشف امام خمینی، دورهی جهاد و جنگ و دورهی پس از جنگ تقسیم کرد.
او در این سه دوره تغییرات بسیاری کرده است، اما شخصیت و اصول او ثابت است. کامران آوینی در دوران دانشجویی در دانشگاه هنرهای زیبای دانشگاه تهران شیفتهی موسیقی جدی غربی، نقاشی و رمان و شعر و سینمای معاصر، فلسفه و عرفان غالب آن روزگار است. عاشقپیشه و سیاستگریز است. تا جایی که تازه پنج، شش ماه پس از انقلاب است که روح الله خمینی را از طریق دوست و مستاجرش، «فرهاد مهراد»، میشناسد و ابر-انسان گمشدهاش را در چشمان نافذ و کلام سادهی آن پیرمرد زیبا مییابد. کسی جز نزدیکان او نمیداند که این کشف چگونه آوینی ۳۲ ساله را جذب انقلاب و اسلام کرد و او را به مناطق محروم و جبهههای دفاع کشاند. (کاش روزی نامههای مرتضی از تهران به برادرش محمد در آمریکا دربارهی شیفتگیاش به امام خمینی منتشر شود.)
زندگی آوینی را میشود به سه دورهی پیش از کشف امام خمینی، دورهی جهاد و جنگ و دورهی پس از جنگ تقسیم کرد.

اما گرایشهای ضدسرمایهسالارانهی او و مطالعات عرفانی و باطنمدارانه و مطالعات فلسفی ضدمدرنیته در او کاملاً آشکار است. او از زاویهای کاملاً فلسفی و عرفانی دفاع نظامی ایران در برابر حکومت صدام حسین -و البته شرق و غرب- را تفسیر میکند و هرگز به جزییات زمانمند و تحلیلهای فنی و سیاسی از جنگ توجهی نشان نمیدهد. همین است که روایت فتح را بیزمان و بیمکان کرده است، تا جایی که تبدیل به مهمترین جلوهی فرهنگی قابل مطالعه در دانشگاههای اروپا و آمریکا شده است.
روایت فتح آوینی روایت انسانی است که از عقلانیت دوران روشنگری عبور کرده است و دوگانهی دکارتی سوژه و ابژه را زیر سؤال برده است. انسانی که دیگر مرکز و محور عالم نیست و از همین زاویه دیگر از مرگ هراسی ندارد. انسان پسامدرن، انسان پساانسانمحوری.
پس از پایان جنگ و درگذشت ابر-انسان محبوبش، خمینی کبیر، آوینی کمکم با این واقعیت آشنا میشود که شرایطی که منجر به ظهور انسان پسامدرن شده بود، دیگر پایان یافته است. نگاهی به پیرامونش میاندازد و میبیند انقلاب درونیای که در وجود او و بسیاری همنسلانش رخ داده بود، در بسیاری از جوانانِ بزرگشده در دوران جنگ رخ نداده است. درمییابد که بخش بزرگی از مسوولین سیاسی در دولت وقت درک نکردهاندکه انقلاب اسلامی یک دستبهدست شدن سادهی حکومت و تغییرات ارزشی نیست. انقلاب برای آوینی، شورشی علیه مدرنیته و تلاشی برای برقرار کردن نسبتهای جدید با دنیای بیرون است. از همین زاویه تمام تلاشش را برای بازتعریف پایههای تئوریک انقلاب اسلامی میگذارد و هرچند که مجلهی سوره قرار بوده است ماهنامهای برای هنر و فرهنگ انقلابی باشد، آوینی بخش مهمی از آن را به جایگاهی برای تبیین نظری انقلاب و ولایت فقیه تبدیل میکند.
آوینی آنقدر نگران پایههای تئوریک انقلاب است که سعی میکند فضایی را هرچند کوچک در ماهنامهی سوره برای مباحثه دربارهی این موضوعات به راه بیندازد. او با وجود آنکه هرگز به شکل اصولی و آکادمیک فلسفهی اسلامی یا غربی را نخوانده است، خود را ملزم به پاسخگویی به دو جریان سکولار چپ و راستِ مخالف انقلاب و جریان راستگرای مسلمان میکند. او باید یک تنه دربارهی موضوعات متعددی مانند آزادی، دموکراسی، توسعه، فقه، عدالت و تعهد با صاحبان نظرات رقیب مباحثه کند. طبیعتاً بدون پشتوانهی منسجم آکادمیک یا حوزوی و بدون دسترسی به محافل و مباحثات نظری علوم انسانی در اروپا و آمریکا، چنین نبردی غیرممکن است. اما آوینی سعی میکند با استفاده از مطالعات دوران جوانیاش حداقل آغازکنندهی راه باشد و امیدش به آیندهای است که جوانانی معتقد به انقلاب و اسلام پیدا شوند تا بتوانند چنین پشتوانههای نظری را تولید کنند.
بزرگترین امتیاز آوینی، در کنار اصالتی که به فرهنگ در برابر سیاست و به گفتگو و مدارا در برابر تکگویی و حدف رقیب میدهد، این است که او یک انقلابی و مسلمانِ «شده» است.
همین جا است که بعد دیگری از شخصیت آوینی رخ مینمایاند. او به شکلی نادر (حتی در استانداردهای امروزین) دیالوگی را با افکار رقیب آغاز میکند و بدون ملاحظات سیاسی و جناحی مرسوم و با تسامح و مدارایی کمیاب از طرفی تلاش میکند همفکرانی را که در حوزههای گوناگون در حداقلی از اصول با او اشتراک فکری دارند، فارغ از میزان پایبندیهای شرعی و تعهد انقلابیشان به کار گیرد و جبههای فکری را بر اساس جذب حداکثری تاسیس کند. او بخاطر تجربههای پیشین و شخصیت آزادمنش و باطنگرایش، تنها متفکر انقلابیای است که ظرفیت جذب این افراد گوناگون را دارد، چرا که میتواند با هر کدام از آنها رفاقت و همدلی کند. (پس از بیست سال هنوز هم افرادی چون او نایابند.)
روی همین حساب است که راهش را از امثال کیهان که دنبال اثرگذاری سریع و سطحی و منافع کوتاهمدت سیاسی هستند، جدا میکند. او در پایان سرمقالهای با موضوع تهاجم فرهنگی مینویسد:
«از آنجا که سردمدار این مباحث روزنامه کیهان است، این توضیح از جانب ما ضروری است که طریق ما، مستقل و متفاوت از روزنامه کیهان است. ما همواره از این مفهوم تحزب گریختهایم و اجازه ندادهایم که هیچ ضرورت سیاسی، هر چند بحق، بر کارمان سایه بیندازد. نه از آن لحاظ که سیاست را منتزع ار هنر و فرهنگ بدانیم، بل از آن جهت که شانیت هنر و فرهنگ چنین اقتضا دارد؛ اگر چه خواه نا خواه، هیچ اثر هنری و یا فرهنگی نمیتواند هویت سیاسی نداشته باشد. هنر و فرهنگ را همچون ابزاری برای کار سیاسی نگریستن، بی رو دربایستی سیاستزدگی است و از سر جهل نسبت به حقیقت هنر و فرهنگ برمیخیزد. ما از این معنای تحزب گریختهایم و باز هم خواهیم گریخت و بنابراین توجه خاص ما به این موضوع -اسلامیت یا جمهوریت- از سر درد است نه از قبل تحزب و سیاستزدگی و با پشتیبانی از روزنامه کیهان.» (سرمقالهی سوره، خرداد ۱۳۷۱)
آوینی به جد معتقد است که حقیقت تنها از به هم خوردن آرای گوناگون سر بر میآورد و تنها راه تضمین ادامهی مسیر انقلاب اسلامی همین دیالوگ جدی و صریح و اخلاقی با نظرات رقیب است، که منجر به تولید و تقویت تفکر انقلابی خواهد شد. او بر این باور است که تقابل با غرب «ما را ورزیده میکند و حقیقت دین را چه در مقام نظر و چه در مقام عمل به منصه ظهور و نزول در عالم تفصیل میکشاند و نردبان تعالی فرهنگ اسلام واقع میشود.» (سرمقاله سوره، تیر ۱۳۷۱) در نتیجه حتی با مقالات نشریات فارسیزبان خارج از کشور وارد بحث میشود و با نقل قولهای مفصل، آنها را به نقد میکشد. او به صراحت در مقالهاش «تجدد یا تحجر» (خرداد ۱۳۷۰) خطاب به وزیر ارشاد وقت مینویسد که «دگراندیشان و نویسندگان سکولار باید آزاد باشند»، اما شکایت میکند که چرا دولت وقت از نویسندگان و هنرمندان انقلابی حمایت لازم را نمیکند. دفاع او از فیلم منتقدانهی از کرخه تا راین و از آزاد شدن ویدیو و استقبالش از پیدایش شبکههای ماهوارهای و پندهایی که با استفاده از عبارت فردیش نیچه (زندگی در دامنهی آتشفشان) میدهد، همه نشانههای ایمان عمیق او به حقانیت انقلاب اسلامی و ظهور این حقانیت از میان تضارب افکار است.
مرتضی آوینی در عین حال بسیار مردمگرا است، بدون اینکه عوامزده یا نخبهپرست باشد. فعالیتهایش در جهاد سازندگی و نگاهی که به اقشار فرودست جامعه در جنگ دارد، و بعدتر در نگاهی که به سینِما به عنوان هنری مردمی و به تئاتر به عنوان هنری مختص طبقهی بالای جامعه دارد، این نگاه را نشان میدهد. در عین حال، نقدهایی که بر سریالهای عوامزدهی تلویزیون وارد میکند، نشان میدهد چقدر با عوامزدگی ناسازگار است.

با توجه به ظرفیت محدود سوره، حیطهی سینِما در عمل به مهمترین و موثرترین جنبهی همآوردی فکری با نظرات رقیب تبدیل میشود. آوینی به کمک مسعود فراستی و چند نفر دیگر نقدی پیگیرانه و اثرگذار را بر سیاستهای دولت وقت در حمایت از سینمای هنری فارغ از تماشاگر و اورینتالیستی و اروپاییپسند (که در اصل تبدیل به موثرترین ابزار دیپلماسی عمومی ایران در دوران جنگ شده بود تا اینکه هنری بومی باشد) آغاز میکند. از این زاویه است که سینمای داستانگو و تجاری آلفرد هیچکاک و جان فورد را، که همزمان لایههای جدی آگاهانه یا ناآگاهانهی تئوریک و ارزشهای غیرمتظاهرانهی هنری دارند، در مقابل سینمای روشنفکرانهی نخبهپسندِ متظاهرانهی اروپای شرقی و غربی علم میکنند.
بزرگترین امتیاز آوینی، در کنار اصالتی که به فرهنگ در برابر سیاست، و به گفتگو و مدارا در برابر تکگویی و حذف رقیب میدهد، این است که او یک انقلابی و مسلمانِ «شده» است.
او اسلام و انقلاب را به شکلی آگاهانه کشف و انتخاب میکند و با کسانی که همیشه مسلمان و انقلابی بودهاند تفاوت جدی دارد. او پیش از کشف امام خمینی نه مسلمان متشرعی بوده و نه شرکتی در فعالیتهای انقلابی داشته است. (البته میتوان دیدگاه منتقدانهی او را به سیاستهای فرهنگی و اقتصادی دوران پهلوی به آسانی در نقدهایی که بر هنرمندان مدرنیست پس از انقلاب نوشته است دریافت.) اما همین «شدگی» آوینی است که به او نفوذ کلام، ثبات قدم و اعتماد به نفس میدهد. اگر چنین نبود، مانند بسیاری از انقلابییانِ «بوده» با اندک تماسی با تفکر یا سبک زندگی غربی دچار تردید شده و به جمع پشیمانانِ ترکِ وطن کرده میپیوست. اما در «شدگی» قدرتی است که آوینی را، مانند برخی دیگر از شخصیتهای «شده«ی انقلاب از قبیل جلال آل احمد و مصطفی چمران، به الگو تبدیل میکند. او چند ماه پس از انقلاب اسلامی، خود به انقلابی درونی میرسد و تمام مظاهر زندگی پیش از انقلاب درونیاش را آتش میزند. مانند بسیاری از افراد نسل اول انقلاب که همین مسیر را کم و بیش طی کردهاند و در نتیجه طوفانهای مختلف، آنها را به این سو و آن سو نمیکشاند.
به نظر من، دلیل علاقهی خاص رهبری نیز به آوینی از «شدگی» او میآید. آیتالله خامنهای به دلیل تماس و شناختی که با محافل روشنفکری و دانشگاهی پیش از انقلاب داشته است، ارزش «شدگی» امثال آل احمد و آوینی را بیشتر از هرکسی میداند. او هم مثل آوینی نگران پایههای نظری انقلاب اسلامی برای نسل جوان پس از جنگ است و به صبر، عمق، جذب، فرهنگ، هنر و تضارب افکار ایمان دارد. از همین روست که به شکلی (هنوز) بیسابقه در مراسم تشییع پیکر آوینی شرکت میکند و به او لقب سید شهیدان اهل قلم میدهد.
آوینی با ایستایی میانهای ندارد. مدام در حال خواندن و تجربه است و مدام ورودیهای جدید روی او تأثیر میگذارند. او پس از چهل سالگی و در دو، سه سال آخر عمرش از فضای جنگ و کسانی که در همان فضا جاماندهاند فاصله میگیرد و همزمان با بزرگتر شدن فرزندانش بدون اینکه در اعتقادات اصولیاش سست شود، روحیهی نرمتر و مداراگرتری از خود نشان میدهد و با دایرهی بزرگتری از روشنفکران منتقد انقلاب وارد دیالوگ صریح میشود. در عین حال تبدیل به پناهگاهی برای هنرمندان انقلابی مانند ابراهیم حاتمیکیا میشود که میداند اگر توسط انقلابیان تندرو طرد شوند، از انقلاب فاصله میگیرند و سرنوشتی مانند امثال محسن مخملباف مییابند.
بیست و دو سال از شهادت سید مرتضی آوینی میگذرد و به نظر من هنوز جای خالی او به عنوان یک متفکر و مدیر فرهنگی انقلابی پر نشده و نخواهد شد. چرا که در دورهی استقرار جمهوری اسلامی از یک سو نسل «شده»ها دارد از بین میرود و ازسوی دیگر، در دوران تسلط ظاهر با باطن، «بوده»ها چشم دیدن «شده»ها را ندارند.
منبع: نقد سینما، شماره پنجم، دورهی جدید، خرداد و تیر ۱۳۹۴
بسیار عالی
مقاله زیبایی بود
با سپاس فراوان از مقاله خوب و زاویه دید فوق العادتون.
سوال من اینه که لازمه این که یک انسان “شده” بشه چیه؟
چه میزان به پتانسیل درونی آدم بستگی داره و چقدر از تاثیرات بیرونی سرچشمه میگیره؟
۴ صبح است که من مطالعه این یادداشت را به پایان می برم
رحمت خدا بر روح بلند آوینی
و دعای خیر برای قلم بی نظیر و روان شما، جناب درخشان
عالی بود
دقیقا “همین «شدگی» آوینی است که به او نفوذ کلام، ثبات قدم و اعتماد به نفس میدهد” و آدم هایی مثل من را که هیچ تجربه ای از جنگ و انقلاب ندارند جذبِ این انسان می کند