نمیدانم موافقید یا نه که در ایران دیدگاه نویسی بیمعنی است. دیدگاه نویسی نوعی از نوشتار غیرداستانی است که در آن نویسنده در مطلب کوتاهی فرضیه یا تِزی را مطرح میکند، آن را بسط میدهد، و در پایان یا آن راه حلی پیشنهاد میدهد. یا حداقل دیدگاه خواننده را نسبت به موضوع عوض میکند.
مطبوعات بلوغیافتهٔ دنیا اغلب یک صفحهٔ جداگانه برای دیدگاه دارند. در این صفحه اغلب چند یادداشت کوتاهِ زیر ۱۰۰۰ کلمه دربارهٔ مسایل روز کشور یا دنیا منتشر میشود که اغلب جزء پرخوانندهترین و بحثانگیزترین مطالب آن روزنامه نیز هستند. البته ستوننویسان ثابت این روزنامهها هم معمولا ستونهایشان را در همان صفحه منتشر میکنند و قواعد حاکم بر دیدگاهنویسی را رعایت میکنند.
راستش خبر ندارم که در کلاسهای روزنامهنگاری این مدل نوشتن را آموزش میدهند یا خیر. اما در هر حال نتیجه آن است که نه تنها سنت صفحهٔ دیدگاه در ایران جا نیفتاده است، بلکه اساسا دیدگاهنویسی هم در ایران به هیچ وجه از قواعد جا افتادهٔ جهانی آن پیروی نمیکند.
این را چند وقت پیش فهمیدم، وقتی که به عنوان آموزگار در یک کارگاه چند ساعتهٔ ستوننویسی در همشهری شرکت کردم. آنجا بود که فهمیدم مشکل کجاست.
مشکل این است که همه دوست دارند یادداشتهایشان داستانی باشد، آن هم داستانهایی با روایت اول شخص. اگر نویسندههای خوبی باشند اول یک موقعیت فردی را تصویر میکنند، تعادل آن را با یک اتفاق به هم میریزند، و در نهایت تعادل جدیدی را به آن برمیگردانند.
اما کار ستون دیدگاه این نیست. ستون دیدگاه باید با یک نظریه شروع شود، شواهد و استدلالهای به نفع -یا به ضرر- آن را طرح کند، و سرانجام آن را به نتیجهگیری برساند: نظر اولیهاش را رد یا اثبات کند و گاهی راه حلی نیز پیشنهاد کند.
پاراگراف اول یک یادداشتِ دیدگاه باید سریع نشان دهد که نویسنده دربارهٔ چه چیزی میخواهد حرف بزند و حتی موضع او را هم مشخص کند. چرا که خوانندهها وظیفه ندارند مطالب ما را بخوانند. ماییم که باید آنها را با همان دو، سه جملهٔ اول تحریک کنیم تا یادداشتمان را بخواند.
در کارگاه بیشتر بچهها یادداشتهایشان را با یک موقعیت داستانی آغاز میکردند و تازه در انتهای یادداشت بود که اصل حرفشان را میزدند. به فرض اینکه حرف بدیع و جالبی هم داشتند، واقعا کمتر کسی حوصله میکرد تا آخر آن بخواند و ببیند بالاخره اصل حرف جناب نویسنده چیست.
با هم تمرین کردیم که به وقت خوانندهمان -که طبیعتا اگر داستان بخواهد جای دیگری میرود- احترام بگذاریم. همان اول قلابمان را با چند جمله دور گردنش بیندازیم و او را به خواندن هر پاراگراف تشنه کنیم. (خود پاراگرافبندی بحثی جداگانه دارد) و آخر سر هم با -ترجیحا- یک شگفتی، یا دستکم نگاهی تازه به مسالهای عادی، به وقتی که خواننده گذاشته است احترام بگذاریم.
تجربهٔ من از دیدگاه نویسی برای مطبوعات انگلیسیزبان بسیار آموزنده بوده است. از این نظر که فهمیدم چقدر برای این یادداشتها وقت میگذارند و چقدر بر سر کیفیت آن وسواس دارند. حالا جدا از اینکه بهترینهایشان (مثل نیویورک تایمز که میتوان گفت جدیترین صفحهٔ دیدگاه را دارد) سعی میکنند تنها یادداشتهایی را که موضوع یا نگاهِ بدیع و عادتشکن است منتشر کنند، نقش ویراستار هم در این میان کلیدی است.
پس از اینکه موضوع و نگاهتان مورد پسند یکی از چند ویراستار بخش دیدگاه قرار گرفت، میرسید به مرحلهٔ نگارش یادداشت. ویراستار پیشتر استدلالهای شما را میداند. اما ممکن است استدلال جدیدی هم پیشنهاد بدهد یا یکی دوتا از استدلالهای شما را برای انسجام بیشتر متن حذف کند. در نهایت تنها پس از چند بار رفت و برگشت با ویراستار است که یادداشتْ نهایی و آمادهٔ انتشار میشود.
اما در ایران تا حالا ندیدهام ویراستارها دخالتی در یادداشتها بکنند. یا اگر بکنند هم بدون تعامل با نویسنده و بدون آگاهی او در مرحلهٔ پیش از انتشار دخالت حذفی میکنند.
خود من سعی کردهام در یادداشتهایی که اینجا مینویسم این قواعد را رعایت کنم. گاهی یادداشتها خواندنی و روانی از کار درآمدهاند و گاهی نه. قضاوتش با شماست. ولی اگر به اینجای متن رسیدهاید یعنی احتمالا کارم را درست انجام دادهام.
بیایید همهمان آرزو کنیم ادبیات غیرداستانی در ایران جدیتر گرفته شود و ویراستارها هم به نقشی که باید در تولید این ادبیات بازی کنند، آگاهتر شوند. یادداشت پیشکش، وقعیت کتابهای غیرداستانی هم بهتر نیست.